سوال042/بنا به آیه 31 سوره بقره می خواستم بدونم که خداوند چه اسامی رو به حضرت آدم یاد داد؟

سوال 042 :

با سلام و خسته نباشید .بنا به آیه 31 سوره بقره می خواستم بدونم که خداوند چه اسامی رو به حضرت آدم یاد داد؟ 

 


پاسخ:


پرسشگر گرامی با سلام و سپاس از ارتباط شما با این مرکز

الف. وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَةِ فَقالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (31)

و خدا همه نامها را بادم بیاموخت پس از آن همه آنان را بفرشتگان عرضه کرد و گفت اگر راست مى گویید مرا از نام اینها خبر دهید .

گر چه مفسران در تفسیر علم اسماء بیانات گوناگونى دارند، ولى مسلم است که منظور تعلیم کلمات و نام هاى بدون معنا به آدم نبوده، چرا که این افتخارى محسوب نمیشده است، بلکه منظور دادن معانى این اسماء و مفاهیم و مسماهاى آنها بوده است.

البته این آگاهى از علوم مربوط به جهان آفرینش و اسرار و خواص مختلف موجودات عالم هستى، افتخار بزرگى براى آدم بود.

در حدیثى داریم که از امام صادق ع پیرامون این آیه سؤال کردند، فرمود:

الارضین و الجبال و الشعاب و الاودیه ثم نظر الى بساط تحته، فقال و هذا البساط مما علمه

: فرمود منظور زمینها، کوه ها، دره ها و بستر رودخانه ها (و خلاصه تمامى موجودات) مى باشد، سپس امام ع به فرشى که زیر پایش گسترده بود نظرى افکند فرمود حتى این فرش هم از امورى بوده که خدا به آدم تعلیم داد! «1».

بنا بر این علم اسماء چیزى شبیه علم لغات نبوده است بلکه مربوط به فلسفه و اسرار و کیفیات و خواص آنها بوده است، خداوند این علم را به آدم تعلیم کرد تا بتواند از مواهب مادى و معنوى این جهان در مسیر تکامل خویش بهره گیرد.

همچنین استعداد نام گذارى اشیاء را به او ارزانى داشت تا بتواند اشیاء را نام گذارى کند و در مورد احتیاج با ذکر نام آنها را بخواند تا لازم نباشد عین آن چیز را نشان دهد، و این خود نعمتى است بزرگ، ما هنگامى به اهمیت این موضوع پى مى بریم که مى بینیم بشر امروز هر چه دارد به وسیله کتاب و نوشتن است و همه ذخائر علمى گذشتگان در نوشته هاى او جمع است، و این خود بخاطر نام گذارى اشیاء و خواص آنها است، و گر نه هیچگاه ممکن نبود علوم گذشتگان به آیندگان منتقل شود.

ب. بیان علامه طباطبایی در باره این ایه

(وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها، ثُمَّ عَرَضَهُمْ) الخ، این جمله اشعار دارد بر اینکه اسماء نامبرده، و یا مسماهاى آنها موجوداتى زنده و داراى عقل بوده اند، که در پس پرده غیب قرار داشته اند، و بهمین جهت علم بانها غیر آن نحوه علمى است که ما باسماء موجودات داریم، چون اگر از سنخ علم ما بود، باید بعد از آنکه آدم بملائکه خبر از آن اسماء داد، ملائکه هم مثل آدم داناى بان اسماء شده باشند، و در داشتن آن علم با او مساوى باشند، براى اینکه هر چند در اینصورت آدم بانان تعلیم داده، ولى خود آدم هم بتعلیم خدا آن را آموخته بود. پس دیگر نباید آدم اشرف از ملائکه باشد، و اصولا نباید احترام بیشترى داشته باشد، و خدا او را بیشتر گرامى بدارد، و اى بسا ملائکه از آدم برترى و شرافت بیشترى میداشتند.

و نیز اگر علم نامبرده از سنخ علم ما بود، نباید ملائکه بصرف اینکه آدم علم باسماء دارد قانع شده باشند، و استدلالشان باطل شود، آخر در ابطال حجت ملائکه این چه استدلالى است؟ که خدا بیک انسان مثلا علم لغت بیاموزد، و آن گاه وى را برخ ملائکه مکرم خود بکشد، و بوجود او مباهات کند، و او را بر ملائکه برترى دهد، با اینکه ملائکه آن قدر در بندگى او پیش رفته اند که، (لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ، از سخن خدا پیشى نمى گیرند، و بامر او عمل مى کنند)، «1» آن گاه باین بندگان پاک خود بفرماید: که این انسان جانشین من و قابل کرامت من هست، و شما نیستید؟

آن گاه اضافه کند که اگر قبول ندارید، و اگر راست مى گویید که شایسته مقام خلافتید، و یا اگر در خواست این مقام را مى کنید، مرا از لغت ها و واژه هایى که بعدها انسانها براى خود وضع مى کنند، تا بوسیله آن یکدیگر را از منویات خود آگاه سازند، خبر دهید.

علاوه بر اینکه اصلا شرافت علم لغت مگر جز براى این است که از راه لغت، هر شنونده اى بمقصد درونى و قلبى گوینده پى ببرد؟ و ملائکه بدون احتیاج بلغت و تکلم، و بدون هیچ واسطه اى اسرار قلبى هر کسى را میدانند، پس ملائکه یک کمالى ما فوق کمال تکلم دارند.

و سخن کوتاه آنکه معلوم میشود آنچه آدم از خدا گرفت، و آن علمى که خدا بوى آموخت، غیر آن علمى بود که ملائکه از آدم آموختند، علمى که براى آدم دست داد، حقیقت علم باسماء بود، که فرا گرفتن آن براى آدم ممکن بود، و براى ملائکه ممکن نبود، و آدم اگر مستحق و لایق خلافت خدایى شد، بخاطر همین علم باسماء بوده، نه بخاطر خبر دادن از آن، و گر نه بعد از خبر دادنش، ملائکه هم مانند او با خبر شدند، دیگر جا نداشت که باز هم بگویند: ما علمى نداریم (سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا، إِلَّا ما عَلَّمْتَنا، منزهى تو، ما جز آنچه تو تعلیممان داده اى چیزى نمى دانیم).

پس از آنچه گذشت روشن شد، که علم باسماء آن مسمیات، باید طورى بوده باشد که از حقایق و اعیان وجودهاى آنها کشف کند، نه صرف نامها، که اهل هر زبانى براى هر چیزى مى گذارند، پس معلوم شد که آن مسمیات و نامیده ها که براى آدم معلوم شد، حقایقى و موجوداتى خارجى بوده اند، نه چون مفاهیم که ظرف وجودشان تنها ذهن است، و نیز موجوداتى بوده اند که در پس پرده غیب، یعنى غیب آسمانها و زمین نهان بوده اند، و عالم شدن بان موجودات غیبى، یعنى آن طوریکه هستند، از یک سو تنها براى موجود زمینى ممکن بوده، نه فرشتگان آسمانى، و از سوى دیگر آن علم در خلافت الهیه دخالت داشته است. کلمه (اسماء) در جمله (وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها) الخ، از نظر ادبیات، جمعى است که الف و لام بر سرش در آمده، و چنین جمعى به تصریح اهل ادب افاده عموم مى کند، علاوه بر اینکه خود آیه شریفه با کلمه (کلها، همه اش) این عمومیت را تاکید کرده.

در نتیجه مراد بان، تمامى اسمایى خواهد بود که ممکن است نام یک مسما واقع بشود، چون در کلام، نه قیدى آمده، و نه عهدى، تا بگوئیم مراد، آن اسماء معهود است.

از سوى دیگر کلمه: (عرضهم، ایشان را بر ملائکه عرضه کرد)، دلالت مى کند بر اینکه هر یک از آن اسماء یعنى مسماى بان اسماء، موجودى داراى حیاة و علم بوده اند، و در عین اینکه علم و حیاة داشته اند، در پس حجاب غیب، یعنى غیب آسمانها و زمین قرار داشته اند.

گو اینکه اضافه غیب به آسمانها و زمین، ممکن است در بعضى موارد اضافه تبعیضى باشد، و لکن از آنجا که مقام آیه شریفه مقام اظهار تمام قدرت خداى تعالى، و تمامیت احاطه او، و عجز ملائکه، و نقص ایشان است، لذا لازم است بگوئیم اضافه نامبرده (مانند اضافه در جمله خانه زید-) اضافه ملکى باشد.

در نتیجه مى رساند: که اسماء نامبرده امورى بوده اند که از همه آسمانها و زمین غایب بوده، و بکلى از محیط کون و وجود بیرون بوده اند.

وقتى این جهات نامبرده را در نظر بگیریم، یعنى عمومیت اسماء را، و اینکه مسماهاى بان اسماء داراى زندگى و علم بوده اند، و اینکه در غیب آسمانها و زمین قرار داشته اند، آن وقت با کمال وضوح و روشنى همان مطلبى از آیات مورد بحث استفاده مى شود، که آیه: (وَ إِنْ مِنْ شَیْ ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ، وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ، هیچ چیز نیست مگر آنکه نزد ما خزینه هاى آن هست، و ما از آن خزینه ها نازل نمى کنیم، مگر باندازه معلوم) در صدد بیان آنست.

چون خداى سبحان در این آیه خبر میدهد به اینکه آنچه از موجودات که کلمه (شى ء- چیز) بر آن اطلاق بشود، و در وهم و تصور در آید، نزد خدا از آن چیز خزینه هایى انباشته است، که نزد او باقى هستند، و تمام شدنى برایشان نیست، و بهیچ مقیاسى هم قابل سنجش، و بهیچ حدى قابل تحدید نیستند، و سنجش و تحدید را در مقام و مرتبه انزال و خلقت مى پذیرند، و کثرتى هم که در این خزینه ها هست، از جنس کثرت عددى نیست، چون کثرت عددى ملازم با تقدیر و تحدید است، بلکه کثرت آنها از جهت مرتبه و درجه است، و بزودى انشاء اللَّه در سوره حجر در تفسیر آیه نامبرده کلامى دیگر خواهد آمد.

پس حاصل کلام این شد: که این موجودات زنده و عاقلى که خدا بر ملائکه عرضه کرد، موجوداتى عالى و محفوظ نزد خدا بودند، که در پس حجاب هاى غیب محجوب بودند، و خداوند با خیر و برکت آنها هر اسمى را که نازل کرد، در عالم نازل کرد، و هر چه که در آسمانها و زمین هست از نور و بهاى آنها مشتق شده است، و آن موجودات با اینکه بسیار و متعددند، در عین حال تعدد عددى ندارند، و اینطور نیستند که اشخاص آنها با هم متفاوت باشند، بلکه کثرت و تعدد آنها از باب مرتبه و درجه است، و نزول اسم از ناحیه آنها نیز باین نحو نزول است.


ترجمه المیزان، ج 1، ص: 181



پاسخگو : اداره پرسمان نهاد رهبری در دانشگاه ها

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.